کد مطلب:134754 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

میزان موفقیت و ناکامی در انقلاب امام حسین
در آن چه كه گذشت به بررسی برخی از جنبه های قیام حسین (ع) علیه حكومت بنی امیه پرداختیم. به شرایط اجتماعی و روانی و اسباب و علل و هدفهای آن اشاره كردیم. در خلال آن همراه امام (ع) و یارانش در بسیاری از مراحل عمل انقلابی شان، گشتیم ولی به طور مفصل از عنصر تراژدیك سخن نگفته ایم؛ چون این مسأله چندان مورد توجه ما نبوده است و تنها به اشاره ای كه موقعیت و بافت سخن اقتضا می كرد، بسنده نمودیم.

اكنون در پی بیان دستاوردهای این قیام بویژه دستاورد انسانی آن هستیم. بدین معنا كه آیا این قیام تغییری در جامعه، ایجاد نمود؟ آیا مایه ی پیروزی قیام كنندگان گشت؟ آیا دشمنان قیام را نابود كرد؟

اینها پرسشهایی است كه بر زبان هر كس كه درباره ی انقلابی می خواند یا می شنود، جاری می گردد. حكم بر توفیق یا شكست یك انقلاب به پاسخهایی كه اسناد و مدارك بر این پرسشها ارائه می نمایند وابسته است. آیا قیام حسین (ع) با توفیق همراه بوده است یا قیامی همچون دیگر قیامها كه شعله ور می شوند و سپس خاموش می گردند، مقرون به شكست بوده است و دستاورد آن تنها خاطرات غم انگیزی است كه هر از چند گاهی طرفداران آن بیان می كنند؟


گفته می شود، این قیام كاملا با شكست مقرون بوده است و هیچ پیروزی سیاسی آنی را كه موجب تحول جامعه ی اسلامی به وضعی بهتر از گذشته گردد، محقق نساخت و مسلمانان هم بعد از این قیام همچون گذشته باقی ماندند. دسته هایی كه به زور و قدرت به هر مسیری كه خواسته می شد، سوق داده می شدند نه آن مسیری كه خود می خواستند و با آنها به سیاست محروم نمودن و ترس و وحشت رفتار می شد. دشمنان این قیام هر چه بیشتر به قدرتشان می افزودند و لی چیزی از آنان كم نمی گشت. اما قیام كنندگان دچار گرفتاری شده بودند و صدها سال دامن نسلهای آنها را فراگرفت و به مرگ، خواری، آوارگی و محرومیت دچار شدند. بنابراین هم در عرصه ی اجتماعی با شكست مواجه شد و هم در عرصه ی فردی.

اما حقیقت در نظر یك محقق با بصیرت جز این است. برای این كه قیام حسین (ع) را بفهمیم باید در پی هدفها و دستاوردهای آن، اما نه پیروزی آنی و قطعی و بدون چیرگی بر مسند قدرت و حكومت، برآییم. متونی كه در دست داریم بیانگر آن است كه حسین (ع) به سرنوشتی كه در انتظارش بود، كاملا آگاه بوده است.

وقتی ابن زبیر از او خواست تا قیامش را در مكه آشكار سازد، فرمود:

«به خدا قسم اگر در لانه جانوری از جانوران هم پنهان شوم، آنها مرا بیرون خواهند كشید، تا به خواسته شان برسند. به خدا قسم آنها حرمت مرا نگه نخواهند داشت، همان گونه كه یهود حمت شنبه رانگه نداشت». [1] .

و بارها می فرمود:

«به خدا قسم آنها مرا رها نخواهند كرد مگر این كه خون مرا بریزند؛ و چون چینن كنند خداوند بر آنها كسی را مسلط خواهد ساخت كه آنها را خوار و ذلیل نماید؛ پست تر و بی مقدارتر از خون حیض». [2] .

نصیحت گران - وقتی خبر حركت حضرت (ع) به عراق را شنیدند - همگی نصیحت كردند شكست حضرت (ع) در رسیدن به نتیجه حتما سریع تر از قیامش است؛ چون


قدرت پول و اسلحه همگی علیه او متحدند؛ چگونه می تواند به پیروزی برسد؟ آنها همگی نصیحت می كردند كه حضرت (ع) یا در مكه بماند و یا از آن جا به سرزمین دیگر غیر از عراق برود. آنان كه این پیشنهاد را می كردند عبارت بودند از: عمر بن عبدالرحمن مخزومی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر.

اما حضرت (ع) هیچ یك را نپذیرفت، و خطاب به عبدالرحمن بن حرث فرمود:

«ای پسر عمو، خداوند به تو جزای خیر دهد؛ به خدا قسم می دانم كه تو نصیحت كرده ای و به عقل و خرد سخن گفته ای. هر چه خدا حكم كند، همان می شود؛ چه بر رأی و نظرت باشی و چه رهایش نمایی؛ تو نزد من ستوده ترین مشاور و برترین نصیحت گر هستی». [3] .

به عبدالله بن عباس چنین فرمود:

«ای پسر عمو، به خدا قسم من می دانم كه نصیحت گر و دلسوز هستی، اما من تصمیم را بر حركت گرفته ام» [4] .

در جایی دیگر فرموده است:

«اگر من در جایی كشته شوم، برایم بهتر است تا حرمت حرم خداوند به وسیله ی من شكسته شود» [5] .

به عبدالله بن عمر كه او را به صلح و سازش با یزید سفارش می كرد، فرمود:

«ای ابو عبدالرحمن، مگر نمی دانی از پستی و ناچیزی دنیا بر خداوند، آن بود كه سر یحیی بن زكریا برای یكی از تجاوزگران و ستمكاران بنی اسرائیل به هدیه برده شده؛ ای ابو عبدالرحمن از خدا پروا داشته باش و دست از یاری ام برندار». [6] .


وقتی فرزدق به حضرت (ع) گفت: «دل مردمان با توست و شمشیرشان با بنی امیه» فرمود:

«است گفتی؛ فرمان از آن خداست و خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد؛ پروردگارا ما هر لحظه به كاری است. اگر قضای الهی به آن چه كه دوست داریم، نازل شود او را به خاطر نعمتهایش می ستاییم و با ادای شكر از او یاری می طلبیم؛ اما اگر قضا بر خلاف خواست و میل جاری شود، آن كس كه نیتش حق و باطنش بر تقواست، آن را ستمی علیه خود نمی داند». [7] .

نامه ی عمر بن سعید بن عاص، فرماندار مدینه به حضرت (ع) رسید و به حضرت (ع) أمان و جایزه و نیكی و حسن همجواری می داد. یحیی بن سعید و عبدالله بن جعفر را همراه حضرت (ع) روانه كرد تا تلاش نمایند كه حضرت (ع) بازگردد. اما حضرت (ع) چنین نكرد و به راهش ادامه داد و فرمود:

«دست از زندگی شسته ام و عزم بر اجرای فرما خداوند جزم نموده ام».

بدین ترتیب حضرت (ع) در هیچ منزلی فرود نمی آمد مگر این كه با كسی برخورد می كرد كه او را به نرفتن به عراق نصیحت می كرد و از احوال مردمش یادآور می شد كه پرده از خواری و گرایش آنها بر می داشت؛ تا این كه خبر مرگ مسلم بن عقیل وهانی ابن عروة [وقتی كه در ثعلبیه بود] به او رسید و برخی از یارانش او را ترساندند تا بازگردد و لی چنین نكرد. وقتی هم كه در زباله [مكانی در مسیر مكه] خبر مرگ برادر ناتنی اش، عبدالله بن یقطر [8] را شنید، نزد یارانش رفت و چنین فرمود: «اما بعد، خبر ناگوار مرگ مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر به من رسید. شیعیان ما را خوار كردند. هر كس از شما دوست دارد كه بازگردد، بدون


هیچ مانعی بازگردد و بر ما تعهدی ندارد. مردم از دور او پراكنده شدند و هر یك راه خود را گرفتند تا این كه در میان یارانش كسانی كه با او از مدینه آمده بودند، باقی ماندند. این كار را بدان جهت انجام داد كه می پنداشت كه اعرابی كه از او پیروی كردند، می پنداشتند او به سرزمینی وارد خواهد شد كه اطاعت مردمش درست است؛ لذا رفتن با حضرت (ع) را خوش نداشتند، آنها می دانستند كه به كجا می روند. حضرت (ع) می دانست اگر برای آنها بیان كند، با او همراهی نخواهند كرد مگر كسانی كه مردن با او را طالبند!! [9] «آنان به بازگشتن به منزلگاهی امن و آرام او را نصحیت می كردند - پس از روشن شدن امر - چنی فرود: «ای عبدالله بر من پوشیده نیست كه رأی همان است كه دیدی اما خداوند مغلوب كارش نمی شود». [10] .

این هشدارها همه اشاره دارند به این كه حضرت (ع) به سرنوشتی كه در انتظارش بود، آگاه و با خبر بوده است. بنابراین نباید از هدفها و دستاوردهای قیام حضرت (ع) در غلبه بر قدرت و حكومت بحث نماییم، چون حضرت (ع) در پی پیروزی آنی نبوده است و به خوبی به عدم دستیابی به پیروی آنی آگاه بوده است. این امر ظاهرا برای ما عجیب است. چگونه انسانی با گروهی از بهترین یارانش با طیب خاطر و آزاد به سوی مرگ می رود. چگونه در راه مسأله ای می جنگد كه می داند زیان آور است. چگونه می توان نسبت به دشمن این گونه تمكین كرد؟ اینها پرسشهایی است كه پاسخ می طلبد.

آن چه كه اعتقاد دارم، وضع جامعه ی اسلامی در آن روزگار دست یازیدن به یك عمل انتحاری فاجعه ناك را می طلبید كه روح انقلابی در آن جامعه را شعله ور سازد و در بردارنده ی والاترین مراتب فداكاری و از خودگذشتگی در راه اصلی باشد كه راهنما و چراغ راه تمام انقلابیون گردد، حتی آن گاه كه دشواری راه برای آنها جلوه نماید و احتمالات پیروزی به نظر آنها كاملا مردود می نماید و نشانه های شكست نمایان، از هدف دست برندارند.

رهبران جامعه و عموم مردمش در چنین وضعی از هر گونه عمل مثبت برای تحول وضع ناگوارشان به محض مشاهده سختی و رنجی كه در این راه دچار خواهند شد و ناچار


باید قربانیهایی در این راه قربان كنند، دست از كار خواهند كشید. آنها از دست یازیدن به هر عمل مثبتی دست خواهند كشید. به محض این كه قدرت حاكم برخی از منافع زودرس را برای آنها محقق سازد. البته این تنها اخلاق بزرگان نیست بلكه اخلاق توده ی مردم نیز چنین است. بدین جهت تمام جامعه را می بینیم كه از پیروزی ناامید شدند وقتی دیدند آن چه كه بر سر مسلم بن عقیل آمده است؛ و چگونه زنان، مردان و فرزندان و برادران شان را به خواری فرا می خواندند و مردان هم چنین می كردند. چنین افرادی كه به امام می گفتند: «دل مردمان با شماست و شمشیرهای شان علیه شماست». در تصویرگری آن جامعه صادق بوده اند. چون دل مردم با حضرت (ع) بود، چون دوست داشتند تا به وضع بهتری برسند اما وقتی دریافتند كه این كار منوط به فداكاری و ایثار و دست كشیدن از زندگی مألوف می باشد، شمشیرهای شان را به خدمت كسانی در آوردند كه به آنها پاداش مبارزه ی شان را می پردازند. وقتی ابن زیاد مطمئن شد كه امام حسین (ع) بر تصمیمش اسوار است، مردم را در مسجد كوفه جمع نمود و به مدح یزید و پدرش پرداخت و از رفتارشان به خوبی یاد نمود. به مردم هم وعده ی بخشش فراوان داد و صدها دینار به حقوقشان افزود و آنها را به آمادگی و رویارویی با امام حسین (ع) فرمان داد. [11] .

این وضع مردم در برابر جنبشهای عمومی است كه پیروزی آن منوط است به جانفشانی و اهدای قربانی؛ موضع رهبران را شناختیم؛ و این شكل دیگری از آن است كه عمر بن سعد، فرمانده سایه اموی ارائه می نماید؛ حكومت و فرماندهی او بسته به دو چیز بود؛ این كه با امام حسین (ع) بجنگد و یا این كه حكومت ری را از دست بدهد؛ اما او جنگ را ترجیح داده است. [12] .

عمر بن سعد در كربلا با امام (ع) به گفتگو پرداخت و حضرت (ع) به او چنین فرمود:

«وای بر تو ای ابن سعد؛ چرا از خدایی كه بازگشتت به سوی اوست، پروا نداری؟ آیا با من می جنگی كه پسر عموی تو هستم؟ رها كن این جماعت را و با من باش كه این برای تو به خداوند نزدیك تر است. ابن سعد گفت: می ترسم كه خانه ام ویران گردد. حضرت (ع) فرمود: آن را برای تو بنا خواهم كرد. گفت: می ترسم كه اموالم


مصادره گردد. حضرت (ع) فرمود: من بهتر از آن را از اموالم در حجاز به تو خواهم داد. گفت: من زن و فرزند دارم و بر آنان بیمناكم و در این جا بود كه برای امام حسین (ع) روشن شد كه او مردی است دل مرده و وجدانی خفته؛ چون انسانی كه سرنوشت جامعه اش را با چنین معیاری می سنجد، جز در شكل نفسانی، دیگرانسان نیست. حضرت (ع) به او فرمود: چه داری؟ به زودی خداوند قتل تو را بر بسترت مقرر خواهد كرد و ور در روز قیامت هیچ آمرزشی برای تو نیست. به خدا قسم امید دارم كه از گندم عراق جز اندكی نخوری».

عمر سعد با حالتی از استهزاء گفت: جو، كفایت می كند. [13] .

این همان جامعه ی اسلامی در روزگار امام حسین (ع) است؛ جامعه ای بیمار كه به اندك مالی و سخت گیری زیادی شكنجه و ترس، خرید و فروش می شود. امكان ندارد كه انسانیت و كرامت این چنین جامعه به آن بازگردد و از بیهودگی و حقارت وجودی اش آگاه شود. چنین جامعه ای را تنها یك عمل انقلاب با والاترین نشانه های فداكاری و كرامت و دفاع از اصول و مرگ در راه آن، می تواند روح انقلابی و خفته ی آن را بیدار نماید.

امام (ع) ثروتمند نبود كه بتواند با امویان به رقابت بپردازد؛ چون تمام ثروت در دست آنان بود. در عین حال هم نمی توانست از روح و تعالیم اسلام شانه خالی نماید تا مردم از سر ترس و خشونت به او بگروند. لذا معقول نبود كه در پی پیروزی سیاسی آنی در جامعه ای باشد كه تنها در راه ثروت و به وسیله ی ثروت یا به زور وتهدید می جنگد. تنها كاری كه حضرت (ع) می توانست انجام دهد این بود كه با عملش، اعماق این چنین جامعه ای را بلرزاند و الگویی برتر ارائه نماید كه در وجدان افراد آن به خون و آتش سرشته شده است. اگر نام كسانی را كه با امام (ع) در كربلا به شهادت رسیده اند، بررسی نماییم می بینیم كه یاران حضرت (ع) به بزرگترین عربی وابسته بوده اند و كمتر قبیله ی عربی بود كه یكی یا دو تن از آنها با امام (ع) به شهادت نرسیده باشند.

لذا می توان گفت كه فاجعه ی كربلا در وجدان اسلامی مردم آن روزگار نفوذ كرد و


جامعه ی اسلامی به طور كلی و جدی تحت تأثیر آن قرار گرفت. این امر باعث شد تا در روح انقلابی خفته، حرارت تازه ای بدمد و در وجدان افسرده ی آنان جنبشی بیكفند كه آن را زنده سازد و روحی در جان و روان بدمد تا آن را به دفاع از كرامت انسانی اش وادارد.

این ملاحظات ما را بر آن می دارد كه دستاوردهای قیام امام حسین (ع) را همچون دیگر قیامها و انقلابها مورد بررسی قرار ندهیم؛ بلكه دستاوردهای آن را در حوزه های زیر بجوییم:

1- درهم شكستن چارچوب دینی دروغین كه أمویان و دارو و دسته های شان به وسیله ی آن قدرتشان را اداره می كردند؛ همچنین رسوایی روح بی دینی جاهلی كه حكومت بنی امیه را جهت می داد.

2- برانگیختن احساس گناه در جان و روان تك تك افراد؛ احساسی كه به نقد فرد از خویشتن خویش تبدیل می شود و موضع او در برابر زندگی و جامعه بر آن مبتنی است.

3- آفرینش فضیلتهای تازه ای برای انسان مسلمان عرب و گشودن چشمان این انسان بر جهان روشن و باشكوه.

4- ایجاد روح انقلابی در انسان مسلمان به خاطر پایه ریزی جامعه بر قوانین و قواعد تازه، به خاطر بازگشت اعتبار انسانی به آن.



[1] طبري، ج 4، ص 289 و 296، الكامل، ج 3، ص 275 و 276، الاخبار الطوال، ص 223.

[2] طبري، ج 4، ص 289 و 296، الكامل، ج 3، ص 275 و 276، الأخبار الطوال، ص 223.

[3] طبري، ج 4، ص 287 و 288، الكامل، ج 3، ص 275 و 276.

[4] طبري، ج 4، ص 287 و 288، الكامل، ج 3، ص 275و 276.

[5] محمد ابن عبدالله أزرقي، أخبار مكه، دارالثقافه ج 2، ص 132 و أعيان الشيعه، ج 4، ص 212.

[6] أعيان الشيعه، ج 4، ص 212.

[7] طبري، ج 4، ص 290 و الكامل ج 3، ص 276.

[8] عبدالله بن يقطر برادر شيري امام حسين (ع) و يكي از فرستاده هاي او به كوفه بود. عبيدالله بن زياد او را دستگير نمود و وي را از بالاي قصر به زمين افكند. عمرو بن أزدي به بالاي سرش آمد و او را كشت. گفته مي شود، عبدالملك بن عمير لخمي چنين كرد.

[9] طبري، ج 4، ص 300 و 301 و الكامل، ج 3، ص 278.

[10] طبري، ج 4، ص 300 و 301 و الكامل، ج 3، ص 278.

[11] أعيان الشيعه، ج 4، ص 236.

[12] طبري، ج 4، ص 309 و 310.

[13] اعيان الشيعه، ج 4، ص 143، و طبري، ج 4، ص 2132، و الكامل، ج 3، ص 283.